دقیقا همون شبی که من خواب دیدم با آقای معصومی فرار کردم و با موتورش با هم رفتیم به روستاشون ،حمید خواب دیده که طبق معمول سرکوچه کشیک منو میکشیده و مثل همیشه منو زیر نظر داشته که یهو میبینه من از حیاط در میام و پشت یه موتوری میشینم و با هم میریم!!!!!!!!
باور کنید من درباره خوابم هیچی به حمید نگفته بودم!!!!
دیگه حتی ازش میترسم خواب هم ببینم که مبادا تو خواب هم در تعقیب من باشه!!!!!
فعلا نمیتونم بیشتر از این بنویسم الانه که بیاد....
ماهی خرجون!...برچسب : نویسنده : dostane2 بازدید : 110