روزهای تکراری و غیر قابل پیش بینی

ساخت وبلاگ

از آخرین باری که من و حمید همدیگرو دیدیم حدود ده روز میگذره من خودمو با کارم سرگرم کردم ولی بازم دوری حمید برام سخته و نمیشه از ذهنم بیرونش کنم ولی چاره ای جز تلقین به بیخیالی ندارم...دیروز بهش زنگ زدم فهمیدم شب گذشته طبق معمول دوباره نفیسه سر من با حمید دعواش افتاده و با هم قهرند به حمید گفتم ببخشید نمیدونستم باز اوقاتتون بخاطر من تلخ شده و دیگه زنگ نمیزنم....راستش خیلی دلم میشکنه که زندگیم اینجوریه و حق ندارم حتی بهش زنگ بزنم ولی به اونا هم حق میدم و نمیخوام زندگیشون مدام شکر آب باشه راضی ام بسوزم ولی اونا با هم خوب باشن ولی بیشتر دعواهاشون وقتی اتفاق میوفته که من اصلا کاری نکردم و زنگ هم نزدم....مثلا نفیسه به حمید میگه اگه منو دوست داری دوماه به نگار زنگ نزن و حمید باهاش مخالفت میکنه و جر و بحث بیخودی میکنن...دیروز به حمید گفتم بخاطر من با نفیسه بحث و جدل نکن بذار رابطه بینتون خوب باشه نگران منم نباش من میتونم تنهایی از عهده زندگی خودم بربیام اما بازم حمید راضی نمیشه چون میدونه من اگه تو خونه هم بمیرم و نخوام به حمید خبر نمیدم.....شب که میشه از بس به مشکلاتم فکر میکنم بغضم میگیره اونایی که متاهل اند درک میکنن که من چی میگم خیلی سخته آدم شوهر داشته باشه اما روزها و شبها ازش بیخبر باشه و چشم انتظار حتی یک تلفنش باشه....نمیدونم آخر این زندگی چی میخواد بشه همه امیدم به اینه که حمید درکم کنه یه فکری بحالم بکنه...مثل کسی شدم که روی یه تخته توی اقیانوس سرگردان شده و نمیدونه آخرش غرق میشه یا نجات پیدا میکنه....همش به خدا شکایت میکنم و میگم آخه قربون بزرگیت بشم مگه خودت تو سوره بقره نگفتی برای هر انسانی از جنس خودش جفتی خلق کردیم؟ پس کو؟؟!...اون از زندگی اولم که اونقدر زجر کشیدم اینم از زندگی دومم که به اجبار بود و اصلا شبیه زندگی نیست و انگار دیگه تمام آینده ام هم باید بسوزم!....چرا من باید اینجوری زجر بکشم؟!چرا باید زندگیم جوری باشه که هر کس قصه زندگی منو میشنوه فکر کنه همش چرت و پرته؟!!!هیچکس حتی باور نمیکنه که اینا قصه نیست و یه واقعیته؟!....خدایا این چه سرنوشتی بود برام نوشتی که واسه هیچکس نمیتونم حتی تعریف کنم اگه هم تعریف کنم فکر میکنن چرت و پرتهایی هستن که از خودم در آوردم؟!....خدایا خودت به دادم برس بسه دیگه خسته شدم دستمو بگیر خودت یه دری واسه نجاتم باز کن...خدایا فقط تو میبینی حقیقت چیه فقط تو باورم داشته باشی بی نیازم پس کمکم کن منم به آرامش برسم....برام دعا کنید....

+ نوشته شده در پنجشنبه چهارم اردیبهشت ۱۳۹۹ ساعت 21:54 توسط نگار  | 
ماهی خرجون!...
ما را در سایت ماهی خرجون! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dostane2 بازدید : 141 تاريخ : پنجشنبه 19 فروردين 1400 ساعت: 9:23