چرا این مدت نبودم؟

ساخت وبلاگ

این چند وقت که نبودم یه اتفاقی برام افتاد که حال نوشتن نداشتم ولی امشب اومدم بنویسم...

روز تولدم حمید زنگ زد و تولدم رو تبریک گفت ولی میدونستم از نفیسه جرات نمیکنه بهم سر بزنه نه اینکه زن ذلیل باشه، نه ، ولی نفیسه از اون سلیته هاست که وقتی ناراحت بشه آبرو حالیش نیست و حمید از آبروریزی ترس داره واقعا هم نفیسه از این بابت خیلی بی آبروست و اگه بخواد آبروریزی کنه دهنشو توی کوچه و خیابون باز میکنه و هیچی حالیش نیست واقعا نمیدونم این چند سال حمید چطور با نفیسه زندگی کرده....تابحال من احترام نفیسه رو نگه میداشتم و چیزی نمیگفتم ولی با اتفاقی که اخیرا برام افتاد منم به سیم آخر زدم و هیچی برام مهم نیست خودم رو واسه یه جنگ درست و حسابی آماده کردم. حالا چرا اینجوری شدم؟ گوش کنید تا بگم....

روز تولدم حمید به یه زنگ اکتفا کرد و بعدش تمام روز من دنبال کارهای خودم بودم عصر هم مدرسه دخترم جلسه انجمن اولیا گذاشته بودن رفتم جلسه و بعدش هم رفتم بازار واسه خونه خرید کردم و وقتی برگشتم خونه دیگه شب شده بود. حالا نگو حمید هم واسه کاری رفته بوده بیرون شهر و نفیسه اومده در خونه من دیده من نیستم و شب هم دیر اومدم و لامپهارو روشن کردم احمق فکر کرده حمید بهش دروغ گفته و با من رفته بیرون به مناسبت تولدم رفتیم خوشگذرانی!..... از بس زنیکه عقده ای و مریضه بدون اینکه به من و حمید چیزی بگه به فکر انتقام افتاده....فردای اون روز من بی خبر از همه چی رفتم دخترمو از مدرسه برداشتم و برگشتم خونه و نزدیک خونه متوجه شدم یه موتوری داره منو تعقیب میکنه ولی زیاد شک نکردم گفتم لابد اتفاقی هم مسیرش شدم اما وقتی در خونه نگهداشتم مطمعن شدم اونها میخوان بلایی سرم بیارن زنگ زدم به حمید طبق معمول جواب نداد (وقتی نفیسه پیششه جرات نمیکنه جوابمو بده) چاره ای نداشتم پیاده شدم تا درو باز کنم اما هنوز کلید درو توی دسته کلید پیدا نکرده بودم که موتوری کنار ماشین نگهداشت و پشت سریش با عجله پیاده شد و به طرف من دوید من تا چوب رو دستش دیدم جیغ زدم اما هیچکس تو کوچه نبود به فریادم برسه فقط تونستم دخترمو هل بدم تو حیاط ولی اون نامردها اونقدر منو زدن که بلاخره چوب دستشون که به قطر دسته بیل بود شکست و من فرصت پیدا کردم خودم رو بندازم تو ماشین و درها رو قفل کنم....صحنه خیلی وحشتناکی بود سر و کله خودشون رو مثل داعشی ها پوشونده بودن ولی برام مثل روز روشن بود کار نفیسه است اونها که فرار کردن دوباره شماره حمید رو گرفتم اولش رد داد دوباره گرفتم و جواب داد با جیغ و گریه هر چی به دهنم اومد به نفیسه دادم حمید گفت چی شده گفتم آدمهای نفیسه منو زدن حمید گفت چی میگی؟ کی تورو زده؟ گفتم زنت آدم فرستاده منو زدن. نفیسه وحشی پیش حمید بود حمید ازش پرسید کار توعه؟ نفیسه گفت نه کار من نیست! واقعا چقدر باید احمق باشم که حرفشو باور کنم من نه با کسی رفت و آمد دارم نه دشمنی دارم گوشهام باید دراز باشه که باور کنم گفتم باشه الان زنگ میزنم ۱۱۰ بیاد ازش شکایت میکنم نفیسه از اون ور خونسرد میگفت کار من نیست!( واقعا اگه کار نفیسه نبود طبیعتا باید عصبانی میشد که بهش تهمت زدم ولی خونسرد بود) حمید گفت نفیسه میگه کار من نیست زنگ بزن ۱۱۰ بیاد شکایت کن ولی اسم نفیسه رو نگیر! با اینکه میدونستم حمید پیش نفیسه نمیتونه ازم دفاع کنه ولی نخواستم دوباره درکش کنم و ازش متنفر شدم ۱۱۰ اومد و صورت جلسه رو نوشتن و قرار شد فیلم دوربین مداربسته خونه رو براشون ببرم ولی وقتی فیلمهارو نگاه کردم فهمیدم چرا نفیسه اینقدر خونسرد بوده! چون اون آدمها خیلی کاربلد بودن سروصورت سیاهپوش دستکش و موتور بدون پلاک معلومه که هیچی ازش در نمیاد...خیلی دلم گرفت که تنهام و دستم هیچ جا بند نیست....پلیس هم میگفت یا باید اسم کسی رو که بهش شک داری رو بگی و ازش شکایت کنی یا عکس واضح از ضاربین بیاری....به خدا توکل کردم نامه پزشک قانونی رو که بردم چندروز همه جا سر زدم و نقطه به نقطه از در خونه برعکس رد اونها رو گرفتم ببینم از کجا اومدن و کجا رفتن هرروز میرفتم مغازه ها و کارواشها و نانوایی های مسیر خونه و فیلم دوربینهاشون رو میدیدم دیگه برام مهم نبود کجاها برم و حمید خبر نداشته باشه دیگه حمید برام غریبه بود ازش متنفر شده بودم خداروشکر بلاخره یه نشونه پیدا کردم چهار کیلومتر دورتر از خونه ضاربین رفته بودن یه سوپر مارکت و خرید کرده بودن و من تونستم شماره کارتشون رو در بیارم و مشخصات ضاربین رو پیدا کردم! اهل همون شهر زادگاه نفیسه بودن و وقتی بیشتر درباره اشون تحقیق کردم فهمیدم یه جورایی از فامیلهای نفیسه اند و اینم فهمیدم که قبل از حمله به من ۲ میلیون به حسابشون واریز شده و ۲ میلیون هم روز بعد براشون واریز شده....این اطلاعات رو خودم در آوردم و تحویل پلیسها دادم و الان نزدیک یکماهه منتطرم پرونده ام برسه دست دادستان و برم پیشش و اونم واسم کاری بکنه....چون حمید گفت اسم نفیسه رو نگیر منم نگرفتم منتظرم ضاربها رو بگیرن و خبرش به گوش نفیسه برسه بعد ببینم وقتی خطر رو احساس کنه میخواد چکار کنه....البته حمید دوروز بعد از اون ماجرا بهم زنگ زد و حالم رو پرسید منم سرش داد زدم و گفتم تو شوهر من نیستی و وقتی نمیتونی امنیت رو برام فراهم کنی نمیخوام زنت باشم....الان حمید بیشتر از هر وقت دیگه دنبالمه و میدونه از چشمم افتاده بهش هم گفتم به خانواده نفیسه رسیدم و چیزی نمونده دادستان حکم جلب نفیسه رو بهم بده اونوقت نوبت منه آبروشو ببرم تا دیگه غلط بکنه لات بازی در بیاره گفتم وقتی دادستان به اسم نفیسه برسه جهنم به پا میکنم و از دست تو هم شکایت میکنم و ازت طلاق میگیرم....حمید گفت منم راضی ام اگه آخرش به نفیسه رسیدی یه گوش مالی درست و حسابی بهش بدی و ادبش کنی....حمید خیلی داغونه میدونه چیزی نمونده یه جنگ درست و حسابی راه بیوفته ولی وانمود میکنه که چیزی نفهمیده....مدام بهم زنگ میزنه و هرروز میاد بهم سر میزنه ولی هنوز دلم آروم نشده و ازش دلگیرم منتظر پیامک دادگاهم زودتر ابلاغیه بیاد و دادستان منو بخواد....نفیسه الان خیلی خوشحاله نمیدونه من ضاربها رو پیدا کردم میخوام هرچه زودتر خوشحالیشو به عزا تبدیل کنم دیگه بسه هرچی بدبختی کشیدم میخوام دنیا رو روی سرش خراب کنم....این همه انتقام به خاطر خودم نیست فقط و فقط بخاطر حال دخترمه چون مادرشو جلوی چشماش در حد مرگ زدن و اون فقط جیغ زد....انتقام دل شکسته دخترمو از حمید و نفیسه میگیرم

+ نوشته شده در پنجشنبه یکم دی ۱۴۰۱ ساعت 20:58 توسط نگار  | 

ماهی خرجون!...
ما را در سایت ماهی خرجون! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dostane2 بازدید : 94 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 17:01